با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
هرکدوم از شخصیتایی که تو این داستان میخونید، واقعین!
شخصیت اول مرد! اتابک ، یکی از بهترین و صمیمی ترین دوستای منه… تمام خصوصیات ظاهری، رفتاریش برداشتی از شخصیت اتابک دوست صمیمیمه!
بهانه، شخصیت مقابل اتابک، یه دختره از جنس همه ی دخترای دور و برمون! تو یه دوره ی حساس قرار داره و به شدت مودیه!! هی حال و هواش عوض میشه!! ثبات شخصیتی نداره یه جورایی!!
شبنم، یه از دماغ فیل افتاده ایه که خدا داند و بس!
حسام، یه پسره، از نسل همه ی پسرای شیطون و بازیگوش!!
شخصیتای حاشیه ایه داستان هم تقریبا واقعین!
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
تمام قدرتم رو برای آخرین پک به کار گرفتم و دود غلیظ رو از بینی و دهنم بیرون فرستادم و نالیدم-نمیشه!
صدای همیشه خونسرد بابک پیچید تو گوشم-حالا من یه چیزی ازت خواستما!
سیگار دیگه ای آتیش زدم و با ولع،دودش رو بلعیدم-من هیچی!اونو میخوای….
-راضی میشه…میشناسمش!
آهی کشیدم…کاش قدر من میشناختیش…کاش مثل من همه ی رفتاراش رو زیر ذره بین گرفته بودی، کاش میتونستی بفهمی اون با این شرایط کنار نمیاد!!
فقط سکوت کردم و به صدا نفسای بابک گوش دادم… با سومین پک، سیگارم تموم شد…توی جاسیگاری لهش کردم و منتظر شدم چیزی بگه…
-کمکم میکنی؟
زبون تلخم رو به لبای خشکیده ام کشیدم و گفتم-راه دیگه ای هم هست مگه؟
-میدونستم دست رد به سینه ام نمیزنی!کاری باری؟
دستم که حالا فارغ از سیگار بود،توی موهام کشیدم و گفتم-بذار خودم این موضوع رو بهش بگم!
-هرطور صلاح بدونی دکتر!بهش میگم فردا میری دنبالش!
آهی کشیدم و سکوت کردم…بابک که سکوتم رو دید شب بخیری گفت و قطع کرد……
موبایل رو از کنار گوشم عقب کشیدم و گذاشتمش لب پنجره و زل زدم به خیابون… نفس داغم شیشه ی سرد رو ،خیس میکرد… با نوک انگشت نوشتم-بهانه – بعد سریع روش رو ها کردم و پوشوندمش و با خشم غریدم-خجالت بکش!
مشتم رو روی میز کوبیدم… اینبار به جای میز تنم لرزید،دستم درد گرفت-آخخخ..
سر دردناکم رو ،روی مشت گره کرده ام گذاشتم …
دست آزادم رو به سمت بسته ی سیگارم هول دادم… یه نخ الترا بیرون کشیدم و با فندک اهداییش سیگارم رو روشن کردم….
سرم رو به صندلی تکیه دادم و اولین کام رو ازش گرفتم… هووووووففففف… هوففف..
فردا!!!چه روزی بود فردا!باید میدیدمش….بعد از چند وقت….